دلنوشته های من

موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟

چشمم به راه، خشکید

علفهای انتظار، را  

هرس کرده ام

اما، از تو خبری نیست.

یادت هست،

که کسی، منتظر است؟!

 

نوشته شده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:,ساعت 3:0 توسط ترنم | |

خدایا،

این امتحانت را

بر من عفو کن،

هنوز،

درسهایم را

مرور نکرده ام.

نوشته شده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:6 توسط ترنم | |

 نمی دانم ،تخته، سیاه است

و ما، سفید، می نویسیم 

یا تخته، سفید است

و ما، سیاه ،می نویسیم

به هر حال، فرقی نمی کند

هر چه نوشتیم و پاک کردیم

نفهمیدیم  

راز  این همه مشق دنیا را.....

 

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:57 توسط ترنم | |

خوب است

که می دانم ،

کمالی هم هست

وگرنه ،

بیخودتر از این 

می گشتم

کوچه پس کوچه های

دنیا را...

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:34 توسط ترنم | |

دستهایم 

به وسعت 

آسمان ،باز است،

پرواز می خواهم 

یاریم نمی کنی؟

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:49 توسط ترنم | |

 حرفهایم را

نمی فهمند

وقتی 

نگاهم

از تو خالیست

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:24 توسط ترنم | |

ای داد

از این 

بازی زمونه

قلم  به دستم

اما

کاغذ تمومه

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:48 توسط ترنم | |

 شاخساران ،

سایه بانی،

و نسیمی ،که چه 

آرام ،

لمس می کند، صورتت را

و چشمانت ،نظاره گر کوههای بلند

و وسعت دشت و چمن،

اینجا بهشت زمین است

آزادی ....

نفسی تازه کن.

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:30 توسط ترنم | |

 و دل،

دیواری ست ،که 

هرکس 

خستگیش را ،به آن ، تکیه می کند، 

و این پناه

به چه

این چنین 

استوار 

ایستاده است؟

 

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:21 توسط ترنم | |

 دستان کودکی،

پر زآب،

لب تشنه ی گنجشک را

تر می کرد...

و من اما،

در سایه ای،

آرمیده ام!؟

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:15 توسط ترنم | |

 دلگیرم از اینهمه بد،

از اینهمه مترسک، 

از بشری ،که،احساس ندارد

پس خدا،

روح مقدسش را

در چه کسی دمیده است؟

 

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:6 توسط ترنم | |

دقت کردی وقتی تنهایی،

تنها نیستی!

یه صدایی تو قلبته

یه ندایی تو گوشته

میگه: من هستم،

پیشتم،

منو صدا کن،

تا دستتو بگیرم!

دیدی چه آروم میشی،

چه صفایی داره وقتی،

به خواهشش جواب مثبت میدی

وقتی دستتو میگیره



ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 30 تير 1391برچسب:,ساعت 14:31 توسط ترنم | |

 بلبلان، نغمه سرایند

آهوان ،جست زنند

شاپرکان، بال زنند

اما،

دل من،

اما دل من،

هیچ نگوید؛

 هیچ؛

دل من، از غصه چه گوید

 دل من، سنگین است

اوج کجاست،

اوج کجا می تواند باشد،

تا بتوانم دل خود را برهانم

از همه ی خاطره ها،

از همه ی فاصله ها،

آه خدایا!


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 30 تير 1391برچسب:,ساعت 13:55 توسط ترنم | |

اهل اهوازم

وادی نخل بلند

سرزمین گرما

و دیار کارون. 

سرزمینم آباد

مردمم بنده نواز

 اهل ساز،راز و نیاز. 

کارشان سخت، ولی 

دل به باسط دارند.

گر ز گرما نالند 

گرد و خاکش دگر هیچ...

مردمم می دانند

ارزش عاطفه را

پاکی و صداقت دارند

می رانند ،فاصله را.

در دیار من 

گویش و لحن زیاد

سخن و نقل به بار

اما،

همه شان هم ماوا

اهل یک خاک و هوا.

دلشان ،سرشار ز نور

لبشان، لبریز به جود

و خدایا،

تو به این خاک زمین 

نظری لطف بفرما

مردمش را به کرم

عافیت،عیش، بفرما.....

 

نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,ساعت 11:6 توسط ترنم | |

 در هیچ جای این کره خاکی 

این کوزه ی درد

شکستن قلب کسی 

مجازات ندارد

هر کسی تیشه گرفت و نفسی را بشکست

یک نفر یافت نشد، تیشه شکن!

همگی می گویند

عاطفه چند؟؟؟

دل کشی ، را بپسند

عاشقی  سیری چند؟؟؟

این رسم تو است

ای دهر قشنگ؟؟؟

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 12:57 توسط ترنم | |


Power By: LoxBlog.Com