دلنوشته های من
موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟
از او خواستم؛ که،عصای پیری من شود، نمی دانستم، که جوانیم را، معامله می کنم!!!.... رفته رفته ،خشک شد اشکها ،در دیده ام . ریزه ریزه، پاک شد خاطرت ،از ایده ام . تکه تکه ،پاره شد قلب من ،در سینه ام. تا کجا، خواهی ،چنین، من، مگر، بازیچه ام؟؟؟؟ به انتظار نشستم ،دیدنت را یا که شاید، بوییدنت را و چه، صبر عجولی! نه آمدنی بود، ...نه... رسولی!!!
Power By:
LoxBlog.Com |