دلنوشته های من
موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟
کاش می شد قفسم را بردارم و لااقل به درخت خانه ی تو آویزش کنم عجیب است که نفس های تو ربط عجیبی دارد با... آرامش من دلم گیر است دلگیرم ... تو که نباشی سیاهی پر می کند همه جا را ............ دلگیر که نباشی جز خودت هیچ چیز آرامت نمی کند.... حال من! حال پرنده ای را ماند که قفسش را به آسمان میخ کرده اند!!! آنقدر دلتنگ تو هستم که دیگر نمی دانم... کیستم! سخت است که هم باشی و هم نباشی می دانی؟! نمی شود که من اینجا بدون تو سرد زمستان باشم و تو آفتاب آسمان دیگری..! این چه حالی ست دگر؛ دارمت در جانم اما ندارمت در آغوشم اینجا بی حضور تو سرد است و این بی تو بودنها همان، زمستان من است شکسته های دلم را، خیره به آسمان ، گریستم، او هم ، غرور من شد و بارید! چون که دانست، زخم های دلم را کس نخواهد دید.... عجبا! هر چه عقل می گفت شنیدم. از زبانم ، غیر سخن، هیچ، ندیدم. اسفا! که گهی، نرم صدای دلم را، من،، نشنیدم .... جانان من، می خواهم، بدانی که، یادی هست که همیشه، یادت هست.... غوغایی دارم من در، دامان ندانم چه خواهد این دل، امان صبر ایوب و زمان! یا که، چشم یعقوب و خزان! ولی، اینان ،همه هیچ،همان تو بمان و تو بمان و تو بمان .... من ،دلم می خواهد پیله بسازم دورم را! تا که، آرام گیرم، آنجا تا نبینم ،اینهمه،بد،از دنیا و ببینم،لذت،پروانه شدن را... آنقدر، از این فاصله ها ، دلگیرم! که ، هر روز، احوال تورا، من ، از این قاصدکا، میگیرم!!! شتاب ناگواری های دنیا، ،، با مهربانی تو،، آرام می شود... ..ماندگارباشی.. همیشه، دریا باش، تا من، اینگونه، در تو، غرق باشم!! خوابم می آید؛ یک بهانه است، می خواهم، در رویا، با تو باشم ... گریه نمی کنم! به تمام روزهای بی تو حساسم!!! اشک و لبخند، برایم فرقی ندارد، از بودنت شاد، و در نبودنت ، گریانم !!! اینکه ، دوستت دارم، یک، حقیقت است؛ تلخی اش را ، به مهربانی نگاهت، ببخش.... دوردستها را ، با تو، در دسترس ، خواهم کرد.... کاش، یا، تیمار تو، بودم یا که، جای تو بیمار... ای کاش ، لااقل، سایه ام، لبخند می زد... طنین صدای تو نوازشگر من بود، آنگاه که ، در انتظار دیدنت، خواب زمستانی مرا برده بود.... آنگاه، که به خاطراتم، خیره می شوم؛ سراب خیال تو، تشنگی تمام عمرم بود.... هر آنچه را ، که، سهمم نیست، می پذیرم جز ، تنهایی را!!! عجب خلقتی هستم، آدمیزاد!!! در لفظ،،،، اشرف مخلوقات!!! عجیب که، روزهایم را خودم می سازم، شادی ها را،خوشی ها را، ولی، گرفتاری هایش را خدا می سازد؟؟؟!!!!! طمع! دندان دری است، که کندن ،،، درمان آن است!!! آنقدر، دلم ،گرفته است که؛ همه ی اطرافم را ، به سان ، ابرهای سیاه، می بینم و منتظر طوفانم!!! همچون، طعمه ی سگ شکاری، اسیر دندانهای، صبرم!!! نجاتم بده روزشمار اتاقم، می گوید، نه من، روی تک نیمکت قلبم، ....ماندگاری.... امروز، همه پتک بودند، و من، سنگدان! از تو انتظار نداشتم، سر سبد دوستان!!! قاصدک ، چه خبر؟ حال خوش را ،دیدی؟ شانس را ،بوسیدی؟ نگو که باز هم به او نرسیدی؟!! آنقدر که، زندگی، کتک می زند! جای زخم هایم را، نمی دانم.... چوپان که دروغگو نبود، گوسفندانش گرگ بودند!!! آدمیان، همه تان از نسل دروغید؛ دمتان گرم! وآیا از جنس سکوت،هم، بشری هست؟! از فلک های استاد ، فهمیدم دنیا، ضرب در سختی ها، می شود زندگی!!! معماهایت، همه تکراری شده اند. اگر می توانی! صورت مساله را ، عوض کن زندگی!!!
Power By:
LoxBlog.Com |