دلنوشته های من

موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟

 آمده ام سر بزنم 

به خیالم، که تو هم، 

،،یاد منی،،

و دریغا !

که بجز،

بی خبری، 

نیست مرا

سهم دگری...  

نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:,ساعت 16:14 توسط ترنم | |

آنقدر پذیرای

دردهای خویش بودم،

که،از یاد بردم، 

مهمانان دیگری هم ،دارم،

کوتاهی میزبان را ،ببخشید،

شما،

لطفا،

،،،،، شیرینی،،،،،

!!!میل کنید!!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:46 توسط ترنم | |

درودی دوباره باد تو را،

حالم را پرسیدی:

گویمت خوب ،

ولی ،

دل،،،

غمگین و 

فسرده است........

نوشته شده در جمعه 14 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:33 توسط ترنم | |

 تو که هستی من بودی

پس چرا؛

نیست کردی ،هستی را

به زوال سپردی، مستی را

و شکستی، قلبی  را

نگرفتی،دستی را؟

ومن

تا ابد یاد کنم این 

پستی را.........

 

نوشته شده در جمعه 14 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:13 توسط ترنم | |

 ذره، دیداری ،

برو،

گرچه،

عشق 

کم است....

نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:,ساعت 15:21 توسط ترنم | |

 ضربان قلبم ،

شدت گرفت 

وقتی،

ردپایت را ،

نزدیک دیدم...

نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:,ساعت 15:26 توسط ترنم | |

 از سختی روزگار 

توانم را ،نیست

دستهایت را می خواهم 

پناهم را، نیست......

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:,ساعت 14:18 توسط ترنم | |


Power By: LoxBlog.Com