دلنوشته های من

موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟

 روزگار 

چنان 

گوشم را پیچاند

که بعد از سالها

هنوز،

انگشتانش را ،

حس می کنم....

نوشته شده در سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:5 توسط ترنم | |

 آسمان 

پناهی است 

بی خانمان را،

بی انصافی است 

که، زمین را، 

برای اندکی سایه، 

تسخیر کنیم!

شاید،

کلبه اش باشد!!

در این، 

هجوم بی مهری....

نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:57 توسط ترنم | |

 پله هایی هستند

اندکی نامریی،

رهنمایی دارند

لب به لب ، دانایی،

دست، گیرند،هر یک،

از من و تو ،گر خواهی،

اگر،

پله ها را طی کردی،

و گرفتی دستی،

رستگاری تو، ور نه،تو،

دل سختی؟!....

نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:41 توسط ترنم | |

 نمی دانستم، چشمانم،تا بدین حد،

دلگیرند؛

قطره های اشک، جاری شدند،

بی مقدمه،

بی امان،

و پر سوز...

دیگر مجالی برای

درد ... دل، نبود!

دیدگانم ،سوخت،

اما،،،

دل ،

آرام گرفت.....

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:46 توسط ترنم | |

دنیای من 

وارونه خواهد شد 

اگر؛ 

بی تفاوت 

از کنار تو 

بگذرم!

روی خطابم

 با توست

...... ای مدارا....

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:0 توسط ترنم | |

 خوشا به حال سپیده دم؛

طلوعش با 

لبخند شاپرک و

نگاه حسرت زده ی شبدر

به بوسه ی شبنم و گل 

آغاز می شود،

و چه شروعی،

زیبا و دلپذیر...

 

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:26 توسط ترنم | |

 ای کاش 

فاصله ی میان آدمیان

رودی بود یا که 

جویی سرشار

تا با کنده درختی

پلی بسازیم 

برای 

اندکی دیدار.....

 

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:23 توسط ترنم | |

             نگاه تو را،

           نمی توانم تعبیر کنم

 خوب یا بد، 

                 نمی دانم!

             به هر حال، 

                 برای من 

                      دریایی از 

 ناگفته هاست

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:19 توسط ترنم | |

منتظر بودم ،

تا کسی تنهاییم را پر کند.

هر کسی آمد؛

دریغا!

زخم دل را، بشنید،

قطره اشکش، بچکید،

عجبا!!!

مدتی بعد، برفت.....

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:15 توسط ترنم | |

 پرسید:

سکوت و خلوتت را،

چه کاری و چه حال؟؟؟

پاسخش دادم:

نوشتن ،از حال دلم،

با کلک خیال....

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:10 توسط ترنم | |

 آیا تو هم از جنس زنی؟

از جنس بلور؟

گمان نمی کنم

شاید

اندکی ،کاه ،

شده،زیر تنت!؟

و افسوس، 

که این جنس ظریف،

شده ، بی مهر ،در این سطح زمین...

ای زن ،به حست ،بنگر،،،

تا کجا،خواهی، چنین؟؟؟؟

 

نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:2 توسط ترنم | |

 عشق تو، 

حکایتی از، برف، بود؛

پاک و سپید،

در دلم، 

تا بی نهایت،ژرف بود.

آب شدنش، چه بی خبر،،

عجبا!!!

رفتنش، بی حرف، بود...

نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:14 توسط ترنم | |

 ای کاش آرزوهایم را،

بال و پری بود،؛

و من ،

در قفسشان می کردم،

و هر روز ،دان و آبشان می دادم.

تا ،اینگونه، بدانم که

مرا ،آرزویی هم ، هست،

در این مرگ رویاها.....

 

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 3:6 توسط ترنم | |

 چشمانت،رنگین کمانی است.....

افسوس،

که فقط،

باران، 

سهم من است!!!...

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:13 توسط ترنم | |

 کاش میشد زندگی را ببریم

با دو قدم ، سرعت و صبر .

کاش میشد ، که از او جا نزنیم

یا  که ،دورش نزنیم.

کاش میشد، از سر لطف و صفا

مرهم ،دردش بشویم .

کاش میشد که به اندک پولی،

زندگی را بخریم.

کاش میشد زندگی را.............


 

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:7 توسط ترنم | |


Power By: LoxBlog.Com